< صدا - ی.ا.م.و.ر
سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ی.ا.م.و.ر

در آنجا بر فراز قله ی کوه
دو پایم خسته از رنج دویدن
بخود گفتم:که در این اوج دیگر
صدایم را خدا خواهد شنیدن
به سوی ابرهای تیره پر زد
نگاه روشن امیدوارم
ز دل فریاد کردم:کای خداوند
من او را دوست دارم...دوست دارم
صدایم رفت تا اعماق ظلمت
به هم زد خواب شوم اخترن را
غبار آلود و بی تاب کوبید
در زرین قصر آسمان را
ملائک با هزاران دست کوچک
کلون سخت سنگین را کشیدند
ز توفان صدای بی شکیبم
بخود لرزیده ،درابری خزیدند
ستونها همچو ماران پیچ در پیچ
درختان در مه سبزی شناور
صدایم پیکرش را شستشو داد
ز خاک ره،درون حوض کوثر
خدا در خواب رویا بار خود بود
به زیر پلکها،پنهان نگاهش
صدایم رفت و با اندوه نالید
میان پرده های خوابگاهش
ولی آن پلکهای نقره آلود
دریغا،تا سحرگه بسته بودند
سبک چون گوش ماهی های ساحل
به روی دیده اش بنشسته بودند
صدا،صدبار نومیدانه برخاست
که عاصی گردد و بر وی بتازد
صدا میخواست تا با پنجه ی خشم
حریر خواب او را پاره سازد
صدا فریاد میزد از سر درد:
به هم کی ریزد این خواب طلایی؟
من اینجا تشنه ی یک جرعه ی مهر
تو آنجا خفته بر تخت خدایی
مگر چندان تواند اوج گیرد
صدایی دردمند و محنت آلود؟
چو صبح تازه از ره باز آمد
صدایم از ((صدا))دیگر تهی بود
ولی اینجا به سوی آسمانهاست
هنوز ای دیده ی امیدوارم
خدایا این صدا را می شناسی؟
من او را دوست دارم...دوست دارم!

              فروغ فرخزاد


نوشته شده در چهارشنبه 88/9/25ساعت 11:0 عصر توسط تنهائی.... نظرات ( ) | |


:قالبساز: :بهاربیست:

FreeCod Fall Hafez

کدهای جاوا وبلاگ

قالب وبلاگ

تصاویر تصادفی